ساعت شش است و نبض جهان ایستاده است
در باتلاق سرب، زمان ایستاده است
ساعت شش است و اسلحه شلیک شد ولی
سیگار تیر بر لب خان ایستاده است
ساعت شش است و غرق سکوت است اصفهان
آواز در گلوی بنان ایستاده است
ساعت شش است و جاده و زن هر دو رفته اند
مردی کنار یک چمدان ایستاده است
ساعت شش است و باد و در اطراف این مسیر
صدها درخت دست تکان ایستاده است
ساعت شش است الهه نازم! تو رفته ای
با نبض من زمین و زمان ایستاده است
بعد از تو با جهان به دوراهی رسیده ام
من می روم به راه خودم او به راه خود
دنبال ردپات شبیه ام به گردباد
از درد پیچ می خورم اطراف آه خود
با زندگی چگونه بسازم؟ تو رفته ای
ساعت شش است الهه نازم تو رفته ای
این مرد گاهگاه می افتد تو نیستی
از چاله توی چاه می افتد تو نیستی
تا قله می رود که سیاه است آسمان!
یادش به پرتگاه می افتد تو نیستی
حالا که پشت پنجره لبخند می زنی
چشمش به چشم ماه می افتد، تو نیستی!
در می زنند الهه باد است.وای من!
دارد به اشتباه می افتد تو نیستی!
کابوس پرتگاه و پلنگ است در سرش
از تختخواب، آه.می افتد تو نیستی
امشب دوباره نبض جهان بی تو می زند
ساعت دوباره راه می افتد تو نیستی
#حسین_کردعلی
#غزل_مثنوی
@hoseinkordalii
شعری برای الهه که ساعت6در اصفهان با تفنگ شکاری به زندگی خود پایان داد
تو ,شش ,افتد ,استساعت ,الهه ,نیستی ,شش است ,افتد تو ,می افتد ,استساعت شش ,است و
درباره این سایت